نقد داستانِ سهشنبهی خیس
بیژن نجدی
کتابِ
یوزپلنگانی که با من دویدهاند.
خوب است، اول کمی از بیژننجدی بدانیم. او معلم بود. ودر کنار آن، هم مینوشت. نه آنطور که به قصد نویسندگی باشد او فقط مینوشت، و کمتر به فکر انتشار بود. اما کمکم با استقبال خواننده روبرو شد. و متوجه گشت که استعداد نویسندگی دارد. و به طور جدیتری نوشتن و نویسندگی را ادامه داد. اما نجدی به جز یک داستان با نام یوزپلنگانی که با من دویدهاند، هیچ نوشته و داستانی را چاپ نکرد. و بعد از مرگش به دست دوستان و نزدیکانش بسیاری از نوشتههایش منتشر شد.
طرح داستان سهشنبهی خیس، روایت زنی هست به نام ملیحه، که تنها است. و در انتظار بازگشتِ پدر از جنگ روزهایش را سپری میکند. روزیی که همهی اسیران و سربازان به وطن برمیگردند، از سرگرد، پدر ملیحه خبری نیست. و ملیحه هم چنان در انتظار بسر میبرد.
داستان از زبان سومشخص و از حاللت درونی ملیحه گفته میشود. و با توجه به سبک خاصی که نجدی در داستانهایش داشته، تمام اجزا موجود در یک صحنه چه جاندار و چه اشیا به عنوان شخصیتی مستقل و یک کاراکتر به کار گرفته میشوند. حتی اشیاء هم میتوانند اخساساتی جون عشق، ترس و رنج را انتقال دهند. و بخشی از قصه را از زبان آنها بازگو کرده است.و چنان آهنگین و موزون از عبارات و واژهها استفاده میکند که متن داستان بیشتر به شعر نزدیک است. تا نثری ساده، که البته اگر وزن و آهنگ را از جملات برداریم با نثر ساده و روان و جذاب روبرو هستیم.
داستان به خوبی قوانین اصلی یک داستان کوتاه را رعایت کرده. قصه در یک بعدازظهر پاییزی بارانی و سرد اتفاق افتاده. همه چیز در وصف و انتقال احساس به خواننده به خوبی به کار گرفته شده است.
از باران و بادی که چادر وچتر ملیحه را به بازی گرفتهاند. و تا مرگی که نویسنده برای چتر روایت میکند. خواننده به راحتی نزدیک شدن مرگ را برای چتر تصویر سازی میکند. آنجا که مینویسد .
“بارانمثل خون از زخمهای چتر، یک قطره یک قطره میریخت”
سبک نجدی پر از آرایه و استعارههای به جا و درست است. تا آن حد که گاهی تصور بر این میرود، که شعر میخوانی و واژهها وزن و آهنگ دارند. پیوستگی صحنههایی که توصیف میکند. چنان پازلی در ذهن خواننده چفت میشوند و ذرهذره با شخصیت داستان که ملیحه هست قدم برمیدارید.
داستان روایت انتظار، صبر و درد است.
نجدی نمای شفاف و واضحی از روزگار جنگ و آسیبهای آن از دریچهی پیرزن (حاجخانم)، و یا سربازی که دست ندارد میسازد.
نگاه خاص نجدی سورئال و رئال را در هم میآمیزد و به شکلی رمزآلود خواننده با آن ارتباطی عمیق برقرار میکند.
زبان داستان در عین روانی و سادگی بسیار عمق دارد. و ظرافت نگاه را بیان میکند. برای هر چیزی جانی و ارزشی قایل میشود تا با آن بتواند مسیر داستان را بسازد. تا ملیحه و روزگاری که به انتظار گذشته را به نمایش بگذارد.
میتوان گفت نجدی از تکنیک خلاف آمد استفاده کرده و در هر جمله خواننده را غافلگیر میکند.
آنجا که برای رساندن تنهایی ملیحه و سردی هوا مینویسد.
” اگر کسی بخار چسبنده به یکی از پنجرهها را با کف دستهایش کنار میزد. میتوانست زنی را ببیند، که گوشهی چادرش را به دندانهایش گرفته و نمیداند با یک چتر وارونه چه باید کرد”
کنار زدنبخار شیشه، از نوع خاصی استعاره هست که بیژننجدی و سبکش را از دیگر نویسندگان جدا میکند.
با داستان سهشنبهی خیس میشود در مه و غبار و خلوتی ایستگاه راهآهن جا بمانی و یا در مینیبوس از پیرمرد سراغ و نشانی از سرگرد را بگیری.
نگاهی از نوعی دیگر، بعد از خواندن داستانهای نجدی دنیای دیگری روبروی آدم گشوده میشود. و اگر اهل دل باشید و به شعر علاقمند، میشوید.
با آهنگ کلماتش همراه شوید و شعری را بخوانید که نظیرش را نخواندهاید.
مریممهدوینژاد
2 پاسخ
نقد بسیار جذاب و کاملی بود با اینکه داستان را قبلا خواندم مشتاق شدم که یکبار دیگر داستان را بخوانم خانم مهدوی تبریک منو بپذیرید
سپاس از شما دوست عزیز که نظرتون را در میان گذاشتید. باعث خوشحالی و افتخاره که تونستم شوقی بیشتر ایجاد کنم. ممنونم از تبریکتون، شاد و سلامت باشید