تنهایی‌ات را تاب بیاور

چطور با خلوت و تنهایی خویش کنار بیایم

روزگاری است که در آن آدم‌ها تنهایی و طرد شدگی را بیشتر از هر دوره‌ایی احساس می‌کنند.
انسان ذاتا موجودی جمعی هست و بیشتر تمایل دارد، گروهی زندگی کند. آدمیزاد برای غلبه بر ترس‌ها و نواقصش نیازمند زندگی اشتراکی هست. اما تا آنجا که فردیت و استقلال او را به عنوان یک انسانِ آزاد محدود نکند.
به یاد ندارم که در دوران تحصیل، آموزشی برای خودباوری و تکیه به خود دیده باشم. هیچ جای نظام آموزشی حرفی از استقلال فردی و توجه به ارزش‌ها توانایی‌های فردی نشده. اصلا آدم را برای اوقاتی که می‌خواهد تنهایی را انتخاب کند،  و یا لاجرم تنها شده، تعلیم نداده‌اند. برای همین است، که بسیاری را می‌بینیم که سردرگم هستند و مدام از رابطه‌ایی به رابطه‌ی دیگر وارد می‌شوند. شکست‌های عشقی و عاطفی، ازدواج‌های سراسر احساسی، همه از این دست نشان‌ است که حلقه‌ی مفقوده‌ایی وجود دارد. و این می‌شود که،  افراد به دنبال آنچه که بایستی در خود پیدا کنند، از دیگران طلب دارند. و اگر این توقع برآورده نشود. همه چیز برباد می‌رود و وصل‌ها به هجران ختم می‌شود. و فرد می‌ماند و کوهی از سوالاتی که پاسخش را نمی‌داند.
یکی از بزرگترین ‌ترس‌های آدمیزاد، ترس از تنهایی و تنها شدن است. تا جایی که به یک کابوس و فوبیای ماندگار تبدیل می‌شود.

حتما شما هم در اطرافتان آدم‌هایی را دیده‌اید که روابط بسیار گسترده‌ایی دارند و از هر قشر و صنفی و سن و سالی دوستی برای رفت و آمد برگزیده‌اند. محال است آخر هفته‌ایی را به تنهایی بگذرانند. و مدام در حال مهمانی دادن و مهمانی رفتن هستند. و هرگز حاضر نیستند، خلوتی را برای خود و برای پرداختن به خویشتن داشته باشند.
و این ترس و معضل فرار از خویشتن را بعضی توصیه‌های اجدادی و اعتقادات و عرف دامن می‌زند. مثال همان که : زن با لباس سفید به خانه‌ی بخت می‌رود و با کفن سفید بیرون‌ می‌آید. راه گریزی و منفذی برای حل مشکلات  باقی نمی‌‌گذارد.

اما این اعتقاد به خودی‌خود باعث مشکل نیست. حرف بر سر این است که چقدر زندگی ما در این دوره  شبیه زندگی پدر و مادرهایمان هست؟

خانواده‌ها کوچکتر شدند و علایق و سلایقِ متفاوت، باعث شده که هر کسی راه خودش را برود. نگاهی به خودمان و جامعه‌ی اطرافمان بیندازیم. تعداد جوان‌هایی که به تنهایی زندگی می‌کنند، بسیار زیادتر از چند سال قبل شده است. و در کنار آن مادران و پدرانی که تصور می‌کنند، فرزندانشان  باید تا پایان عمر در کنارشان باشند. خیلی زود مسیر و شکل  زندگی آنها را از هم‌ جدا کرده است. چه تلخ و چه شیرین این واقعیتی هست که باید با آن آشنا شد و فهمید و پذیرفت. حالا وقت آن است که به خودمان بیایم و به فکر تعلیم و آموزش دوباره بیفتیم.
تفکری که آموزش را محدود به دانشگاه و مدرسه می‌داند محکوم به شکست است. زندگی در حال پویایی و جریان است و اگر می‌خواهیم، احساس بازنده بودن نداشته باشیم، و شوق زندگی را تا انتها در خویش زنده نگاه داریم. شیوه و نگرش خود را به آنچه تا به حال بودیم و زیسته‌ایم را باید تغییر داد.
مگر می‌شود جلوی تغییرات روز به روز و جدایی نسل و فرزند از خانواده و مهاجرت را گرفت. پس آماده‌ی ورود به دهه‌ی تازه‌ایی از زندگی شوید. فرقی ندارد چند ساله هستید. می‌خواهم از آنچه دریافته‌ام و تجربه کرده‌ام با شما بگویم. و حرفم را اینطور ادامه می‌دهم با طرح یک سوال:

آیا شما هم از آن دسته افرادی هستید که به شدت از تنهایی هراس دارد؟

نگران نباشید. قول می‌دهم که بتوانید بر آن غلبه کنید و از اوقات تنهایی‌اتان به خوشی یاد کنید و تجربه‌های منحصر به فردی بدست بیاورید. بیاید برگردیم سر مبحثمان و به دنبال راه چاره بگردیم.

 

نمی‌خواهیم دردهای یک جدایی را بازگو کنیم و خاطرات عذاب‌آوری را به یاد بیاورید. می‌خواهم به عنوان کسی که در فراز و نشیب زندگی شبیهِ بسیاری از آدم‌های اطرافش برای تحمل روزهای خالی و خلوت خویش تلاش کرده، تا از افکار موهوم و خطرناک و هم چنین از روابط سمی و آسیب‌زننده خود را دور نگاه‌ دارد،  تجربیاتم را بنویسم.

باید بدانیم و بپذیریم که بخشی از زندگی آدم‌ها را جدایی و دور شدن پر می‌کند. شاید قدم اول برای اینکه بفهمیم چگونه با این حس نه‌ چندان دلچسب روبرو شویم، پذیرش آن به عنوان یک واقعیت قطعی در زندگیمان است.
چه به ضرورت و چه به صورت یک اتفاق ، تنهایی و خلوت وجود دارد. و در بعضی مواقع نیاز هر انسان می‌باشد.
البته که آدم‌هایی هستند که از لحاظ روانشناسی شخصیتی درونگرا و تمایل به تنها بودن دارند. اما ما می‌خواهیم از یک حس کلی که تمامی آدم‌ها با آن روبرو می‌شوند حرف بزنیم.
از پدربزرگ‌ها و مادربزرگ‌هایمان شنیده‌ایم که چطور روزهای پیری را با دلتنگی بسر می‌بردند. و یا آنهایی که در گوشه‌ی خانه‌های سالمندان عمر خویش را به پایان می‌رسانند، را بارها دیده‌ایم . یکی از اشتباهات آنها و یا ما به عنوان پدر و مادر تعلق خاطر و وابستگی بیش از حد به فرزندانمان هست‌. که این حسِ تعلق،  به ترس، و رفتارهای غیر منطقی دامن می‌زند.
آموزه‌های فرهنگ و عرف کمتر ما را آماده‌ی زندگی در تنهایی می‌سازد.  و مدام کنار گوشمان خوانده شده که بچه باید عصای پیریت شود. این به خودی خود خوب و دلچسب است. اما تغییر سبک زندگی جایی برای این نگرش باقی نمی‌گذارد.
هر چند وابستگی در هر نوعِ خودش می‌تواند آسیب‌زا باشد.

و برای رسیدن به این مرحله باید خودمان را تربیت کنیم. اینکه درسی خوانده‌ایم و دانشگاهی رفته‌ایم، ملاک بالندگی و آگاهی نیست.
رسیدن به خود جوری دیگر است که متاسفانه از لابلای کتاب‌های درسی چیزی دست‌گیرمان نشده است. باید دست بر زانوی خود زد و کاری کرد.

سخت‌ترین مرحله، پذیرش است. اگر شما به عنوان یک فرد در هر سنی بپذیرید که تنهایی، بخشی از زندگی‌امان است دیگر آن را یک مشکل نخواهید دید.

بسیاری از افراد هستند که برای فرار از تنهایی مدام خود را درگیر ارتباطات جورواجور و مختلف می‌کنند. از هر سنخ و مسلک و سن و جنسی عده‌ایی را در دایره‌ی دوستی خود دارند. اگر خوب نگاه کنیم می‌بینیم که اینها افرادی خوش‌مشرب و به قول قدیمی‌ترها سفره‌دار هستند. افرادی با روابط اجتماعی بالا و مهمان‌نواز، اما در دل قضیه رازی نهفته است و آن هم ترس از تنهایی و طرد شدن است. اگر به داخل زندگی بعضی از این شخاص بروید، می‌بینید که هیچ دل‌مشغولی ندارند. مهارت و هنر خاصی را نیاموخته‌اند، به جز یک زندگی که بر روال کلیشه‌ایی آن می‌چرخد. اتفاق خاصی برایشان نیفتاده.
اگر از آنها بخواهیم لیستی از توانایی‌ فردی و مهارت‌هایش را بنویسد دچار گیجی می‌شود و فکر می‌کند چیزی در وجودش نیست.
یکی از دلایلی آدم‌ها از تنهایی می‌ترسند همین نداشتن شناخت کافی از خودشان هست آنقدر ناآشنا و غریبه میزنند که به محض آنکه با خود خلوت می‌کنند انگار با فردی جدید روبرو شده‌اند.
راه‌های زیادی برای رفتن به درون و آگاهی از خود وجود دارد.
یک‌پیشنهاد به نسبت جدید گاهی بی آنکه کار خاصی انجام بدهیم یجا بنشینیم و فقط فکر کنیم البته که قرارمان این نیست که وقت را هدر بدهیم.
تفکر کلید رسیدن به خود ارزشمندتان است.
آنجا که دست از هر کاری کشیده‌اید و فقط فکر می‌کنید. به صدای نفس‌هایتان گوش کنید و اینکه چه مسیری را از خارج تا درون شما و دوباره در بازدم به بیرون طی می‌کند. همراه جریان خون در رگ‌هایتان گردش کنید و سری به دهلیزهای قلب بزنید چیزهای زیادی آنجا سر به مهر مانده از جمله دوست داشتنِ خودِ خودتان،
با دوست داشتن خودت به میزان زیادی از تنهایی دور خواهی شد.
حالا یک‌ پیشنهاد بعد از این تفکرِ در سکوت، دفتر و قلمی بردار و نتیجه تفکراتت را بنویس. قرار نیست متن ادبی و یا شاعرانه‌ایی از کار در بیاید. هزار خط بر آنچه می‌نویسی خواهید کشید و سرزنش پشت سرزنش،  صفحه را سیاه می‌کند. و این همان برون ریزی هست. نترسید این همان تونل سیاه و تاریکی هست که سال‌ها و روزها برای عبور از آن می‌ترسیدید. قول می‌دهم بعد از این‌گذر سخت به راحتی و آرامش خواهید رسید. البته که این پایان کار نیست. بلکه تازه قدم‌های آغازین را برداشته‌ایم.
ادامه هم با نوشتن است. اما این بار علایقت را بنویس. اهداف، و یا  اصلا آرزوهایت را بنویس.
فرض کنید برای یک ماه در یک خانه‌ی روستایِ دور افتاده بدون هیچ امکاناتی و آدمیزادی قرار است، زندگی کنید. حالا به همین سختی دست به برنامه‌ریزی بزنید. حواسمان باشد که اینجا سیستم مغزی که وظیفه دارد،  ما را مدام در گوشه‌ی  اَمن نگاه‌ دارد. در این وضعیت هم نگران آشفتگی ما می‌شود و پیام‌هایی هم چون:
بیکاری، این چه کاریه، تو مشکلی نداری، برو استراحت‌کن و با دوستات برو بیرون، مگه خودت چش شده. و هزار پالس عصبی که مدام منتشر می‌شود. اما شما می‌دانید که می‌خواهید خودتان را برای دوره‌ی جدیدی آماده کنید.
برنامه‌‌ایی بر اساس خواسته‌ها و علایق و توانمندی‌هایتان بریزید. شاید یکی از آنها یاد گرفتن باشد. آموزش و شرکت در یک کلاس آموزشی، با توجه به هدفی که انتخاب کرده‌ایم.

باز هم تاکید می‌کنم تغییر درد دارد،  و مانند پوست انداختن هست.

به خودتان زمان بدهید. و با چالش‌های پیش‌رو نگاهی دوستانه‌تر داشته باشید. الزاما هر چیزی که به ما فشار و سختی وارد آورد. آسیب‌زننده نیست. بلکه برعکس گاهی باید به دلِ خطر زد. و از تنهایی‌امان کمال استفاده و لذت را ببریم.
قبول کنیم که تنها بودن برای کسب آگاهی یک ضرورت است نه یک تهدید، مدام به فکر پرکردن وقت‌ها و زمان‌های خالی با دیگران نباشید. به خودتان برگردید. چنان جذب خواهید شد که دیگر آدم‌ها را نه برای پر کردن تنهای‌اتان بخواهید. بلکه حتی نوع دوست‌داشتنتان در برابر دیگران عمیق‌تر و پخته‌تر خواهد شد.
اینجا پایان‌کار نیست این مسیر ادامه دارد. برای پویایی و قابل لمس بودن مطالب تصمیم دارم، نگاه و تصور آدم‌های زیادی را از تنهایی بدست آورم. حتما نتایج قابل توجه‌ایی خواهد داشت.
شاید یکی از آنهایی که در این پرسشنامه مشارکت می‌کند شما باشید.
بیاید با هم برای خلوت و تنها ماندن لذت بیشتری در خود ایجاد کنیم.

حامی بودن یک هنر است که لزومی به حضور مداوم و فیزیکی ندارد.
این مطلب ادامه دارد.

 

مریم‌مهدوی‌نژاد

به تاریخ هفتم تیر هزار چهارصدویک

 

 

اشتراک گذاری
اشتراک گذاری در facebook
اشتراک گذاری در twitter
اشتراک گذاری در linkedin
اشتراک گذاری در whatsapp
اشتراک گذاری در telegram
اشتراک گذاری در email

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

مطالب مرتبط