درباره ی من

 

هوا آنقدر سرد بود که سخت میشد باور کرد، درست وسط آبان است. برف می بارید و زمین و زمان با سرما به هم دوخته شده بود. فاطمه پنج صبح  پنجمین دخترش را بعد از یک درد طولانی در آغوش می گیرد. نامش را مریم می گذارند. مریم کودکی  آرام و در خود فرو رفته ایی را می گذراند. دوران مدرسه مخصوصا دبستان را با خاطرات نه چندان خوشی به پایان می رساند. اما همین که پایی برای رفتن پیدا می کند. یعنی اواخر کودکی و اوایل نوجوانی، راهی کتابخانه‌ی مسجد محل می شود. همدم روزهای بلند و گرم تابستانش همان کتاب هایی بود که که با ذوق و عشق هفته ایی دوبار از کتابخانه امانت می گرفت. کیهان بچه ها و داستان هایش او را جلب می کرد. عصرهای جمعه ساعت دو عصر پای رادیو بود تا شنیدن قصه های عصر جمعه را از دست ندهد. معمولا گوش دادن به داستان  با صدای شست و شوی ظرف های ناهار همراه بود. صدای قصه گو در خانه می پیچید حتم دارم آن موقع پدر که در چرت  عصرگاهی بسر می برد از لذت شنیدن این داستان ها دور نبود.

من و دوست‌‌داشتن‌هایم

از همان کودکی عاشق طبیعت و حیوانات بودم و هستم. گربه می‌تواند از نگاه من دلرباترین باشد. واینکه ما با هر چه در جهان هستی وجود دارد در یک چرخه‌ قرار داریم و بر هم تاثیر گذاریم. با این دیدگاه تلاش کرده‌ام کمترین آسیب را به محیط اطرافم وارد کنم. و برای نجات طبیعت سعی کرده‌ام که کاری بکنم. حتما در آینده درباره‌اش خواهم نوشت.

بزرگترین عشق من در زندگی عشق ورزیدن به فرزندانم بوده و همیشه از مادر بودن برای دختر و پسرم حس افتخار به من دست داده.

کوه و کوهنوردی مرا به وجد می‌آورد. و برایم می‌تواند اولین و آخرین انتخابم باشد. شاید دلم بخواهد روزیی در کوه بمیرم. مرگی آزاد و رها داشته باشم. هر چند مرگِ‌مغزی که با آن بشود اهدای عضو کرد را بیشتر می‌پسندم. حال تا وقت مرگ و رفتن به دنیای موازی دیگر و  زندگی نو چه پیش آید و چه اتفاق افتد.

و نوشتن را اینگونه آغاز کردم

اولین دست نوشته هایم  خاطرات روزانه‌ی دوران نوجوانی بود. یعنی همان اول راهنمایی ما و هفتم و هشتم الان،  که در دفترچه‌ایی کوچک و کم برگ  ثبت می‌کردم. و  هنوز هم از خواندنشان لذت می برم و  البته که خنده‌ام 😉😉می گیرد. بگویم که بعد از نزدیک چهل سال،  آنها فقط یک دست نوشته و یا خاطره نیستند، بلکه به عنوان یک سند تاریخیِ خانوادگی می‌شود به آنها استناد کرد. شاید پیشنهاد بدی نباشد برای شما که تا به حال خاطره نویسی و یا همان یادداشت های روزانه را امتحان نکرده‌اید این را به حس های خوبِ زندگی و اثری که می خواهید از خودتان برجا بگذارید، اضافه  کنید.

یکی از آرزوهایم نوشتن داستان بود اما تا سال ها  از دلنوشته فراتر نرفتم. تنها به تعداد دفترچه های خاطراتم اضافه میشد. حرف هایی که بیشتر شبیه ناله و فغان بودند. از بالا و پایین شدن های احساسی علیان می‌کرد. . مثل هر نوجوان و جوانی دیگر من هم تلاطم هایی داشتم که با نوشتن‌های گاه و بی گاه خود را آرام می کردم. و همین مقدار هم در کشاکش زندگی و کارو رسیدگی به خانواده  رنگ باخت. و من ماندم و ذهنی آغشته به خیالات و آرزوهایی که آرام آرام رنگ باختند و فراموش شدند.

بعد از سال ها آ رزوی خفته‌‌ی من با یک سرچ ساده در گوگل بیدار شد. تمام جانم دوباره شیدا گشت،  و  با خود اندیشیدم، حالا که ماه های آخر معلمی را می گذرانم و بچه ها مسیر خودشان  را یافته اند.  زمان را نباید از دست می دادم. بازنشستگی و شروع پاندمی کرونا تمام بهانه ها را از من گرفت و فرصتی فراهم شد،  تا با فراغ بال در دوره های نویسندگی استاد شاهین کلانتری ثبت نام کنم . دوره پشت دوره با سرفصل‌های متفاوت را می گذراندم، که هر کدام مرامشتاق تر می‌کرد.  و در راهی که قدم برداشته بودم راهنما و انگیزه بخش بودند. در خلال همین کارگاه ها بود که استعداد و علاقه‌ی واقعی‌ام را به نوشتن داستان کوتاه ودر کنارش مقاله پیدا کردن. و مسیر نوشتن و خواندن را بر روی اینها متمرکز کرده‌ام.  فهمیدم در نوشتن داستان و مقاله تبحر بیشتری دارم. رمان را دوست دارن، اما خودم را آدمی ندیدم که پای داستان‌هایی که شخصیت‌های رمان بخواهند بسازند، پایبند بدارم و با حوصله انها را نقش بدهم و به سرانجام درستی بیانجامد که آخر سر نگویند مثل سریال‌های ایرانی و ترکی آب به ان بسته‌اند. خلاصه از فکر و خیال نوشتن رمان بیرون زدم و به جد عاشق داستان کوتاه با جذابیت‌ها و البته سختی‌های خودش شدم.البته نوشتن رمان اصلا در توانم نبود. و اشتیاق داستان کوتاه چیزی بود که در خود کشف کردم. دستاوردم از دوره‌ی نویسندگی‌ام چاپ کتاب رمان گروهی با نام

آخرین گناه هست.

این کتاب با همکاری و هم‌فکری سی نفر از بهترین دوستانی که در دوره‌ی نویسندگی با هم آشنا شده بودیم. نوشته شده و به عنوان اولین تجربه بسیار دلچسب و به یادماندنی است.  و البته که ارزشمند و دوست‌داشتنی خواهد بود.

چندین  داستان کوتاه در سایت ویرگول

http://ویرگول منتشر کرده ام. کافیست در سایت نام من “مریم مهدوی نژاد” را تایپ کنید. می توانید به آنها دسترسی پیدا کنید.

نجات‌دهنده‌ی من خوشنویسی

درست ابتدای میانسالی من مصادف شد،  با بزرگترین تحولات روحی و روانی که به شکلی بسیار سریع باعث شد مسیر زندگیم را تغییر دهد. آن چنان که از آدمی که تمام وقتش را صرف معلمی و کار در خانه و رسیدگی به بچه هایش می کرد. به کسی تبدیل شدم که خود را بیابم و  وقت بیشتری را برای خواسته هایم گذاشتم. که یکی از مهم‌ترین  آنها رسیدن به نوشتن بود. شاید خوب باشد بدانید که زودتر از نوشتن، قلم خوشنویسی را در دست گرفتم. وتا به الان به عنوان یک هنر که من را به آرامش رسانده، به آن مشغول هستم و روزیی چند دقیقه خوشنویسی را  تمرین می‌کنم. که در حال حاضر برایم به مثابه یک مدیتیشین و دور شدن از سختی و فشارهای روزمره هست. خوشنویسی  بسیار در نوشتن داستان هایم الهام بخش بوده است. آنقدر که دنیای من را می شود با تصویری از یک قلم و صفخه ی خط خطی ترسیم کرد.

قطعا هر چه در داستان کوتاه نویسی جلوتر رفتم . بیشتر نیاز به آموزش را پیدا کردم دوره های مختلف  و کارگاه‌های زیادی را شرکت کردم. که بیشتر آنها را با شاهین‌کلانتری و استاد عزیز دیگر خانم مریم‌حسنلو گذرانده‌ام. برای بهتر نوشتن می‌بایست بهتر خواندن را هم  یاد می‌گرفتم.   خواندن کتاب های زیادی  از آثار نویسندگان جهان من را در نوشتن به شکلی کامل‌تر و با قلمی شیواتر هدایت می‌کنند.

کارگاه کپی‌‌رایتینگ

اما جریان دیگری که من را چند پله به جلو هل داد و یا بهتر بگویم من را به بالا کشاند. شرکت در کارگاه حضوری کپی‌رایتینگ بود.  که مدرس آن کسی نبود،  جز شاهین‌‌کلانتری که همیشه با کلام جادویش مسیر پر و پیچ و خم نویسندگی و یافتن راه درست را هموار کرده   و به خوبی یک استاد زبده  و با دلسوزی یک دوست واقعی همراه‌امان  بوده.

با راه اندازی سایتم توانسته ام بستری را بسازم که در آ ن با خیال  راحت به تولیدمحتوا بپردازم.

 

 

وسخن آخرم این هست، که هر جا که هستی و در هر وضعیت که هستی هرگز از آرزوهایت گذر نکن. زندگی سراسر سختی و رنج است. ما آمده‌ایم که این سختی‌ها را  برای خود و دیگران کمی سهل کنیم و رنج اگر می‌کشیم بیهوده نباشد.

شما می‌توانید مطالب بسیار دیگری را از من در پیج اینستاگرام ببینیدhttps://www.instagram.com/p/CfMWk3gqU-NqHTzzYjpzR7u-m50dd3kZ_PKlZs0igshid=YmMyMTA2M2Y=

به تاریخ بیستم تیرماه هزارو چهارصدویک شمسی

اشتراک گذاری
اشتراک گذاری در facebook
اشتراک گذاری در twitter
اشتراک گذاری در linkedin
اشتراک گذاری در whatsapp
اشتراک گذاری در telegram
اشتراک گذاری در email

3 پاسخ

  1. مریم جان، بهتون تبریک می‌گم که به قول خودتون در ابتدای میانسالی همچنان بدنبال آرزوهاتون هستید. با قلمی توانا و کلامی شیوا به خوبی از عهده ی کار معرفی برآمدید. جذاب و بدون اطناب.
    مانا و نویسا باشی عزیزم👏👌🌺❤

  2. سلام مریم جان عزیز بسیار خرسندم از موفقیتی که به دست آوردی تلاش و کوششی که داری ستودنی ست برات بهترینارو آرزو میکنم انشالله روز به روز قلمت بهتر بشه و هر روز بر موفقیتات افزونتر بشه
    مانا و برقرارباشی.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

مطالب مرتبط