
Elementor #259
داستان کوتاه به سیاهی شب پیرمرد پولها را از دست عباس مشنگ گرفت و گوشههای چروک و چرک آنها را با انگشتان پر از
داستان کوتاه به سیاهی شب پیرمرد پولها را از دست عباس مشنگ گرفت و گوشههای چروک و چرک آنها را با انگشتان پر از
زمستان دربیابان با سرسختی خودش را به رخ می کشید. کامران با پاهایی لرزان برروی زمین یخ زده گام برمی داشت. باد در دشت خالی
کلیه حقوق متعلق به وبسایت می باشد.
آخرین دیدگاهها